۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

باز باران یادتون هست؟


باز باران،
با ترانه،
با گهر های فراوان
می خورد بر بام خانه.
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می پرند، این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.
یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان.
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.
آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.
بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.
برکه ها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.
سنگ ها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.
رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.
چشمه ها چون شیشه های آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو،
می پریدم از لب جو،
دور میگشتم ز خانه.
می کشانیدم به پایین،
شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.
می شندیم از پرنده،
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی
هر چه می دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
می سرودم
“روز، ای روز دلارا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.
این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟
روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.”
اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخساره ی خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.
جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه ها ی [ گرد] باران
پهن میگشتند هر جا.
برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابر ها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابر ها را.
روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ میزد بی شماره.
گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
باد ها، با فوت، خوانا
می نمودندش پریشان.
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.
بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.
بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛
“بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.”

*مجد الدین میرفخرایی





۷ نظر:

  1. من عاشق این شعر هستم، شبها وقتی میخام دخترم را بخوابانم این شعر را براش میخونم، ان هم دوستش داره، از طرفی منو یاد بچه گی هام میندازه، از طرفی هام دلگیر میشم، چون الان فقط یک خاطره است، که دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه،
    یادم هاست، روزی که این درس را تو مدرسه یگرفتیم، یک روز بارونی بود، که با سرعت برگشتم خونه، عصر همانروز وقتی تو حیاط خونه ) زیر پارکینگ( بازی میکردم بابام داشت، کنار یکی از درخت های حیاط خونه ، چوبی میزاشت، چون در اثر بارون کج شده بود، من و پدرم هر ۲ با هم این شعر را میخوندیم!!!!!!! دلم برای همین میگیره!!
    وقتی هم مشق ننشتم، تموم نقاشی که زمینه ان صفحه از کتاب بود را هم تو همون صفحه کشیدم، با اینکه میدونستم حتما معلم ایراد میگیره، والی دوست داشتم این کار را بکنم !
    مرسی

    پاسخحذف
  2. بوته شش سالگی در بهار می‌رویید
    توت فرنگی ولی میوه‌ایست که چیده نشد
    کودکی دامنی در نسیم می‌پیچید
    رقص ناز دختری که دیده نشد

    پاسخحذف
  3. با دو پای کودکانه
    می دویدم همچو آهو،
    می پریدم از لب جو،
    دور میگشتم ز خانه.
    می کشانیدم به پایین،
    شاخه های بید مشکی
    دست من می گشت رنگین،
    از تمشک سرخ و مشکی.
    می شندیم از پرنده،
    داستانهای نهانی،
    از لب باد وزنده،
    رازهای زندگانی
    عاشق این یه تیکه اش بودم.
    مرسی عزیز با این یاداوری قشنگ.

    پاسخحذف
  4. پریسای عزیز٬ ما را بردی به خاطرات دور دست و عشق‌های بارانی...

    پاسخحذف
  5. یادش بخیر تصمیم کبری حسنک کجایی زاغک و پنیر مخصوصن اون کوکب خانم پاکیزه و با سلیقه که دم ظهر دلمون را آب میکرد

    پاسخحذف
  6. يادش به خير آقاي هاشمي . ممنون.خاطرات زنده شد.

    پاسخحذف
  7. اما حالا که چند سال از موقع دبستان میگذره این شعر بیشتر مناسب حال هست !!!!!!



    باز باران / بی طراوت / کو ترانه؟! / سوگواری است / رنگ غصه / خیسی غم می خورد بر بام خانه / طعم ماتم / یاد می آرم که غصه / قصه را می کرد کابوس / بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش / می دویدم / می دویدم / توی جنگل های پوچی / زیر باران مدیحه / رو به خورشید ترانه / رو به سوی شادکامی / می دویدم / می دویدم / هر چه دیدم غم فزا بود / غصه ها و گریه ها بود / بانگ شادی پس کجا بود؟ / این که می بارد به دنیا / نیست باران / نیست باران / گریه ی پروردگار است / اشک می ریزد

    پاسخحذف