۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

بجز ایرانی ها دیگر کدام اقوام در یک جبهه مشترک با خودشان (جنگ نرم )دارند؟



راستی به خودمان هم کمی پرداخته ایم؟به سوژه هایی که با آن برای دشمن خوراک می سازیم؟به یک ذره گذشتی که نداریم؟به تمامیت خواهی مان.این روزها زیاد وبلاگ و خبر و کامنت می خوانم.جز سر به تاسف تکان دادن برایم نمی ماند.آدم هایی که در یک جبهه هستند و دشمن مشترکشان مشخص است چنان به جان هم می افتند که واضح می شود هدفشان مشترک نیست.از عالم مجازی که می روم بیرون سر که بچرخانم اطرافیان خودم را می بینم.مردم عادی که خودشان با خودشان در جنگ هستند.نیایید شعار این کار رژیم است را بدهید.ما همیشه همینطور بوده ایم.مثال ساده ای که نمونه اش برای خودم پیش آمد را می گویم:
لیلا برای آزادی زیدابادی دعا می کند و رضا به دلیل مخالفت با دعا می گوید بهتر که زیدابادی همان جا بماند اگر قرار است تو دعاگو باشی و این دعا نجاتش دهد.از آن به بعد وبلاگهای رضا و لیلا در کنار مطالب مفید صحنه جنگ آن دو تا هم هست.
صادق معتقد است احسان فتاحیان نباید اعدام می شد چون نوع زندگی کردی و کوه نشینی او را به اسلحه عادت داده و سیما دشمن درجه یک صادق می شود چون به کرد بودنش برخورده(ما کردها کوه نشین هستیم مردک؟خودت عقب مانده و پشت کوهی هستی)و این دو که تیم خوبی برای مبارزه بودند حالا سه دشمن دارند.دشمن مشترک.دوست پسر سیما.زن صادق و خودشان دو تا.
محبوبه از رجوی ها نفرت دارد چون عزیزش را کشته اند.میلاد هم تا پارسال همینطور بود اما حالا معتقد است مسلحانه جنگیدن با رژیم صحیح ترین کار است و رجوی ها کارشان درست بوده.حالا میلاد معتقد است محبوبه یک ضعیفه بسیجی کثافت است و محبوبه اطمینان دارد میلاد هم رجوی خواه بوده و در این سالها او را نمی شناخته.
حاجی یک شاه دوست دو آتشه است.رضا پهلوی را برای آینده بهترین می داند و برایش تبلیغ می کند.سید و حاجی با هم انقلاب کردند و حالا با هم پشیمان هستند اما سید معتقد است رضا بچه سوسولی بیش نیست.ضمن اینکه شاهنشاهی منسوخ شده..سید از وقتی پای بحث داغ آن شب حاجی نشسته از مبارزه با رژیم جا مانده چون مشغول طرح نقشه است تا پوز حاجی را بزند.حاجی هم همینطور.
استادی روزنامه نگار خوب و معروفی است.فرار کرده آمده تو رادیویی تلویزیونی چیزی از بیگانه برای یک لقمه نان کار کند.خرده آشنایی هم با فرید دارد.نان و نمک خورده هستند.استادی گفته علیرضا افتخاری باید برد بمیرد با کاری که کرد.فرید می گوید به هرحال ما آنجا نیستیم که شرایط را درک کنیم.بگذاریم تاریخ قضاوت کند و اینقدر بیچاره را فحش باران نکنیم.استادی از ان روز تا به حال قید دوستی فرید را زده.در جایی هم گفته که این مردک فرید یادش رفته من سه ماه پیش با اسب از کوه های کردستان آمدم؟زندگی ام را رها کردم؟ما نمی توانستیم انتری را بغل کنیم به جایی برسیم؟فرید هم گفته نه نمی توانستی چون تو افتخاری نیستی که ۴۰ میلیون نفر حداقل تو را بشناسند و دختر فلجی رو دستت باشد و رییس جمهور برای اعتبار خریدن یهویی بپرد بغلت کند.حالا فرید و استادی دشمن خونی هم هستند و پشت هم حرف زدن جای بحثهای داغ سیاسی اجتماعی را گرفته است.
در این میان خیبر و ابولهول و ولایت دوست با نامهای مستعار ریحانه و غزل و حافظ آمده اند گاهی طرف حاجی و گاهی طرف سیما و گاهی طرف فرید و صادق را گرفته اند و آب به آتش نفرت ریخته اند.
خلاصه که بازار دشمنی و جنگ نرم میان خودی هایمان چنان گرم است که کیهان و کیهانی ها اکس نخورده با خواندن این اوصاف که من یک هزارمش یادم بود آسمانی شده اند.









۱ نظر:

  1. من که با همه کنار میام..دیگران هی میان بزور گیر میدن باهاشون دعوا کنم .. ولی گذشته از شوخی واقعا حق داری.. بنده خدا گنجی چندتا مقاله نوشت که مثلا اختلافات رو کم کنه ولی بدتر شد .. جای تاسفه که اینقدر کج فهم هستیم ما ملت ..
    تشکر از مطلب خوبت پریسا جان ..

    پاسخحذف